عشق مهمان عزیزی است..!

ساخت وبلاگ
شده در حنجره ات بغض گلو گیر شود؟به تلاطم برسی، حسِ تو تحقیر شود؟شده دلتنگ شوی، اشک امانت ندهد؟زخمیِ عشق شوی، قلب تو زنجیر شود؟شده ویرانه شوی، بال و پرت بسته شود؟نتوانی بروی، عشق زمین گیر شود؟شده آرام ترین آدمِ این شهر شوی؟وقتی احساسِ تو با فاصله تعبیر شود؟شده هی شعر بگویی و غزلباف شوی؟دفترت از همه ی قافیه ها سیر شود؟شده چشمانِ تو در حسرت او زل بزند؟وَ فقط خیره به یک سایه ی تصویر شود؟آه از عشق بگویم !!! شده رنجور شوی؟وقتی از حادثه ی عشق دلت پیر شود؟؟ نوشته شده در  دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 20:57&nbsp نویسنده آرش  عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 16:45

امروز یک نفر برایم اشتباهی پیامکی فرستاد: “کجایی؟!”دلم فرو ریخت، مدت‌ها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم. چه فرقی می‌کند کجای دنیا نشسته باشی؟ مهم این است که یک نفر هست که کجا بودن تو برایش مهم است. شاید آن یک نفر نتواند بگوید که دلم برایت تنگ شده، و همه‌ی این حرف را خلاصه کند در “کجایی؟!”داشتم به همین چیزها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد: “ببخشید اشتباه فرستادم!” برایش نوشتم: می‌دانم! من در خانه نشسته‌ام. می‌شود اشتباهی حال مرا بپرسی؟! اما او دیگر حالم را نپرسید.غریبه‌ها برایشان مهم نیست که دیگران چگونه‌اند و کجای شهر نشسته‌اند، اما تو که غریبه نیستی. پس بپرس حال مرا، بگو کجایی؟! نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۲ساعت 23:15&nbsp نویسنده آرش  عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 17:26

تحمل کن که باید دل بریدن را بلد باشیببینی، بو کنی، اما نچیدن را بلد باشیسر از سجاده بردار ای دل ساده! چه میگوییرقم زد تا فقط در خون تپیدن را بلد باشیکسی از پشت سر راحت تو را خنجر نخواهد زداگر بر روی خود خنجر کشیدن را بلد باشیاگر آیینگی کردن مرام توست ، مجبوریکه از ناباوران ناحق شنیدن را بلد باشیرهایی در خیابان سنگ خواهد خورد ، قانع باشبه اینکه در قفس راز پریدن را بلد باشیگرفتم پرده از روی معما هم کنار افتادچه باک از خوب و بد وقتی ندیدن را بلد باشی نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۱ساعت 21:25&nbsp نویسنده آرش  عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 18:07

"گرفتم دستهایت را"خیالی می شود گاهیو جایت پیش من بدجور خالی می شود گاهینشستم بغض کردم شعر گفتم تازه فهمیدمغزلهای نبودت هم چه عالی می شود گاهینوشتم آینه بعد از تو این را خوب می بیندکه بی تو لهجه ی چشمم شمالی می شود گاهیپس از تو هیچ دهقانی فداکاری نکرد و مننوشتم ای ملخها خشکسالی می شود گاهی...همیشه بارش باران،نصیب باغ و جنگل نیستکه اشکم قسمت گلهای قالی می شود گاهیموفق می شوم بعد از تو خود را زنده بگذارم!!ولی  مصراع قبلی هم سوالی می شود گاهی...!! نوشته شده در  پنجشنبه ششم آبان ۱۴۰۰ساعت 16:29&nbsp نویسنده آرش  عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 3:41

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود اینجا همان دمی است که زود دیر میشود  گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود  گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود بی رحم چون کمان کمانگیر میشود  گاهی همان گلی که به دل پروراندیش خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود  گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر تنها سراب اوست که تصویر میشود  گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود  گاهی صدای بارش باران که دلربا ست با چتر تک سواره چه دلگیر میشود  گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود  گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود  گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود . . .    نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۱ساعت 14:55&nbsp نویسنده آرش  عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 3:41

مژگان به هم بزن که بپاشی جهانِ منکوبی زمین من به سر آسمانِ مندرمان نخواستم ز تو من درد خواستم!یک دردِ ماندگار! بلایت به جانِ منمی‌سوزم از تبی که دماسنجِ عشق رااز هُرمِ خود گداخته زیرِ زبانِ منتشخیص درد 2من به دل خود حواله کنآه! ای طبیبِ دردفروش جوانِ من!نبض مرا بگیر و ببر نام خویش راتا خون بَدَل به باده شود در رگان من...گفتی: غریب شهر منی این چه غربت است؟!کاین شهر از تو می‌شنود داستان من... نوشته شده در  پنجشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 11:5&nbsp نویسنده آرش  عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 3:41

خنده ات گندم، لبانت سیب، دستت نان سرودتشنه بودم گریه ات در وصف من باران سرودآفتاب آزار می دادم، حضورت برف شدسرد شد قلبم، نفس های تو تابستان سرودبی گمان عاشق شدن از زیستن زیباتر استگرچه هستی را خدا و ع عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 228 تاريخ : شنبه 9 فروردين 1399 ساعت: 22:21

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ستتو مرا باز رساندی به یقینم کافی ستقانعم،بیشتر از این چه بخواهم از توگاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ستگله ای نیست من و فاصله ها همزادیمگاهی از دور تو را خوب ببینم کافی عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 176 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 17:46

با لب نمناک لبت را به هوس می بوسماز همین لحظه و تا قطع نفس می بوسممن که زندانی چشمان تو بودم ز ازلچشم زیبای تو را پشت قفس می بوسمدل من را ندهی وعده به وصلت … پس از اینطرح لب های تو را هم به عبس … می ب عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 169 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 17:46

تو به قولِ غزل از ماه کمی ماه تریتو از این شاعر بی قافیه آگاه تریدر شب چشم تو من خواب عجیبی دیدمخواب دندان زدنِ سرخیِ سیبی دیدمسرخی سیب نجیبی که مرا عاشق کرددلش از دستِ من و دستِ نچیدن دق کرد!غزل از چ عشق مهمان عزیزی است..!...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 157 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:17