هرچه کردم نروی، رفتی و هر شب پرِ درد
می زنم با غزلم ناله و فریاد بیا
تیشه بر ریشهی دل زد غمِ تنهاییِ تو
خوابِ شیرینِ شبِ غربتِ فرهاد! بیا
ترسم این نیست که رسوا شوم از عشق، ولی
تا نشد عاشقِ تو هرزه قلمداد، بیا
می شمارم نفسم را که پر از سل شده است
شاعرِ خسته ی تو از نفس افتاد، بیا
چشم در راهِ پریشانیِ موهای توأم
سرِ قبرِ منِ دلخون شده، با باد بیا...
عشق مهمان عزیزی است..!...
برچسب : بیا, نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 145