دلتنگم اما...!

ساخت وبلاگ

در سینه‌اش آتش‌فشانی شعله‌ور دارد
رودی که حالا در سرش فکر سفر دارد

من می‌روم از این حوالی دورتر باشم
بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!

آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد
حالا که می‌آید به سوی من، تبر دارد!

با این عطش در زیر خاکی سرد می‌سوزم
گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد

یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد
این رود تشنه در سرش شور خزر دارد

دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد از حالم خبر دارد

مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی‌ست
اما برایش آب مثل سم ضرر دارد

عشق مهمان عزیزی است..!...
ما را در سایت عشق مهمان عزیزی است..! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 153 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 0:12