من میروم از این حوالی دورتر باشم
بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!
آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد
حالا که میآید به سوی من، تبر دارد!
با این عطش در زیر خاکی سرد میسوزم
گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد
یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد
این رود تشنه در سرش شور خزر دارد
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد از حالم خبر دارد
مانند بیماری که مرگش از عطش حتمیست
اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
برچسب : نویسنده : rahgozarkocheha بازدید : 153